تنهای تنهام15
سلام دوستی این پیغامو داد :
سلام ! خوبی ! ممنون ! خیلی دلم گرفته بود نمی دونستم چی کار کنم !گفتم بیام اینجا باها ت حرف بزنم !دارم میترکم !خیلی سخته که نگات به مردم باشه !وابسته ی اونا باشه ! با جک ها ی اونا بخندی ! با شادی شون شاد باشی ! با غم هاشون ناراحت شی !و از همه بدتر اینکه نگات تو زندگیشون باشه !
بعضی موقع ها ادم به یه جایی میرسته که تحمل خودشم واسش سخته ،نمی تونه خانواده شو تحمل کنه !
انقدر تو رویا هام زندگی کردم که بعضی موقع ها نمی تونم تشخیص بدم زنیگمو که اینا که داره اتفاق می افته واقیعه یا الکی !!!!!!
زندگیم با دوستام رو ترجیح می دم ! البته اونا هم نمی دونن که اونی که فکر می کنن نیستم ! زندگی من از 12شب شروع میشه ! توخوابم میرم گردش !هر کی رو که دوستدارم می بینم !زندگیم بهتره اونجا !دوست ندارم صب بشه !!!
احمقانه اس ولی ادم واقعا وابسته ی رویا هاش میشه !نمیتونم صبر کنم ببینم اینده ام چی میشه !!!!!
خودم اینده ام رو تو خواب میسازم و یه صب تا شب باهاش سر می کنم !!!!!!!!!!!!!!!
میخواستم جواب این دوستو بدم اما متوجه شدم کسانی که افسردن این حالت هارو تجربه کردن . دنیای خیالی شب بیداری . گوشه گیری . احساس کمبودیت . لذت نبردن از چیزها و .....
منم این حالت هارو داشتم و دارم حتی بدترم شده همش احساس بیماری همش دکتر تازگیام خواب راحت ندارم همینطور وقتی چشام گرم میشه بخوابم یهو احساس میکنم روحم تو بدنم نیست . یا وقتی بلند میشم از خواب احساس سنگینی کوفتگی دارم و موقع غذا خوردن دستم میلرزه قاشقو بگیرم .... چشام میبینه ولی احساس میکنم ضعف دارم تو دید . من احساس میکنم بدتر از همم ......
دوست من شما بازم بهتر از منین و جای شکر داره.
نظرات شما عزیزان: